بهمین صورت در دو بیت از خاقانی آمده و تعریفی برای آن در فرهنگ ها دیده نشد: تا خون نگشادم از رگ جان تب های نیاز من نبستی. خاقانی. او شیر و نیستانش دواتست لاجرم برّد تب نیاز به نیشکر سخاش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 237)
بهمین صورت در دو بیت از خاقانی آمده و تعریفی برای آن در فرهنگ ها دیده نشد: تا خون نگشادم از رگ جان تب های نیاز من نبستی. خاقانی. او شیر و نیستانش دواتست لاجرم برَّد تب نیاز به نیشکر سخاش. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 237)
در پزشکی تب و لرزهای شدید و متناوب که در برخی بیماری های حاد عفونی مانند مالاریا دیده می شود، تب یازه، تب نوبه، برای مثال چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد / که گویی گرفته ست تب یازه او را (غضایری - لغتنامه - تب یازه)
در پزشکی تب و لرزهای شدید و متناوب که در برخی بیماری های حاد عفونی مانند مالاریا دیده می شود، تَب یازه، تَب نوبه، برای مِثال چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد / که گویی گرفته ست تب یازه او را (غضایری - لغتنامه - تب یازه)
مرکّب از: بی + نیاز، غیرمحتاج و توانگر و بی احتیاج باشد، چه نیاز بمعنی احتیاج است، (برهان)، توانگر و آنکه احتیاجش بکسی نبود، اول مجاز است، (آنندراج از بهار عجم)، توانگر و بی احتیاج و مستغنی، (ناظم الاطباء)، غنی، مستغنی: تاجهان بود از سر آدم فراز کس نبود از راز دانش بی نیاز، رودکی، جهانا همانا از این بی نیازی گنهکار مائیم و تو جای آزی، ابوطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی ص 378)، ز هر کام و هر خواسته بی نیاز به هر آرزو دست ایشان دراز، فردوسی، خردمند پاسخ چنین داد باز که از تو مبادا جهان بی نیاز، فردوسی، ز درویش چیزی مدارید باز هر آنکس که هست از شما بی نیاز، فردوسی، حق تعالی از سیری و گرسنگی تو بی نیازست، (منتخب قابوسنامه ص 18)، ایشان ز توجمله بی نیازند وز بیم تو مانده در بیابان، ناصرخسرو، منکه خاقانیم ز هر دو جهان بی نیازم چه خوب هر دو چه زشت، خاقانی، خداوندی که ما را کارسازست ز ما و خدمت ما بی نیازست، نظامی، تو از عشق من و من بی نیازی ترا شاهی رسد یا عشقبازی، نظامی، نیاز آرد کسی کو عشقباز است که عشق از بی نیازان بی نیاز است، نظامی، از همگان بی نیاز و بر همه مشفق از همه عالم نهان و بر همه پیدا، سعدی، ، از اسماء و صفات باریتعالی است: سوی آفرینندۀبی نیاز بباید که باشی همی در گداز، فردوسی، سیاوش چو آمد به آتش فراز همی گفت باداور بی نیاز، فردوسی، خداوند بخشندۀ کارساز خداوند روزی ده بی نیاز، فردوسی، نبست ایچ در داور بی نیاز کز آن به دری پیش نگشاد باز، اسدی، مگر طاعت ایزد بی نیاز که او راست فرمان و تقدیر و خواست، ناصرخسرو، دو رکعت نمازبگزارد و قصۀ راز بحضرت بی نیاز رفع کرد، (سندبادنامه ص 232)، گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز ما بتو مستظهریم وز همه عالم فقیر، سعدی، کف نیاز بدرگاه بی نیاز برآر که کار مرد خدا جز خدای خوانی نیست، سعدی، صمد، بی نیاز، (منتهی الارب)، غنی، بی نیاز، (ترجمان القرآن)، مستغنی، بی نیاز، (دهار)، رجوع به نیاز شود، بی تعلق و آزاد، رستگار، بدون درخواست و التماس، (ناظم الاطباء)، رجوع به نیاز شود
مُرَکَّب اَز: بی + نیاز، غیرمحتاج و توانگر و بی احتیاج باشد، چه نیاز بمعنی احتیاج است، (برهان)، توانگر و آنکه احتیاجش بکسی نبود، اول مجاز است، (آنندراج از بهار عجم)، توانگر و بی احتیاج و مستغنی، (ناظم الاطباء)، غنی، مستغنی: تاجهان بود از سر آدم فراز کس نبود از راز دانش بی نیاز، رودکی، جهانا همانا از این بی نیازی گنهکار مائیم و تو جای آزی، ابوطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی ص 378)، ز هر کام و هر خواسته بی نیاز به هر آرزو دست ایشان دراز، فردوسی، خردمند پاسخ چنین داد باز که از تو مبادا جهان بی نیاز، فردوسی، ز درویش چیزی مدارید باز هر آنکس که هست از شما بی نیاز، فردوسی، حق تعالی از سیری و گرسنگی تو بی نیازست، (منتخب قابوسنامه ص 18)، ایشان ز توجمله بی نیازند وز بیم تو مانده در بیابان، ناصرخسرو، منکه خاقانیم ز هر دو جهان بی نیازم چه خوب هر دو چه زشت، خاقانی، خداوندی که ما را کارسازست ز ما و خدمت ما بی نیازست، نظامی، تو از عشق من و من بی نیازی ترا شاهی رسد یا عشقبازی، نظامی، نیاز آرد کسی کو عشقباز است که عشق از بی نیازان بی نیاز است، نظامی، از همگان بی نیاز و بر همه مشفق از همه عالم نهان و بر همه پیدا، سعدی، ، از اسماء و صفات باریتعالی است: سوی آفرینندۀبی نیاز بباید که باشی همی در گداز، فردوسی، سیاوش چو آمد به آتش فراز همی گفت باداور بی نیاز، فردوسی، خداوند بخشندۀ کارساز خداوند روزی ده بی نیاز، فردوسی، نبست ایچ در داور بی نیاز کز آن به دری پیش نگشاد باز، اسدی، مگر طاعت ایزد بی نیاز که او راست فرمان و تقدیر و خواست، ناصرخسرو، دو رکعت نمازبگزارد و قصۀ راز بحضرت بی نیاز رفع کرد، (سندبادنامه ص 232)، گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز ما بتو مستظهریم وز همه عالم فقیر، سعدی، کف نیاز بدرگاه بی نیاز برآر که کار مرد خدا جز خدای خوانی نیست، سعدی، صمد، بی نیاز، (منتهی الارب)، غنی، بی نیاز، (ترجمان القرآن)، مستغنی، بی نیاز، (دهار)، رجوع به نیاز شود، بی تعلق و آزاد، رستگار، بدون درخواست و التماس، (ناظم الاطباء)، رجوع به نیاز شود